گل مامان و بابا,محمدماهان جانگل مامان و بابا,محمدماهان جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

·٠•● ღ♥ღ محمدماهان،گل بابا و مامان ღ♥ღ●•٠·˙

برای پسرم...

    در دور دستها، که خدا میان چشمهات خانه کرده بود...     من، بی قرار منتظر آمدنت بودم     و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان     پنجره، پنجره، طنین آواز تو بود که انگار، گوش هام جز تو نمی شنید.     خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید     آنچه می پنداشتم نباشم.     نفس هات که به گونه هام ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به     چشمهام می فرستی     دستهات که می چرخد و میان دستهام پنهان می شود...     خنده هات، که ریش می شوم...
27 اسفند 1391

تولد بابا

  دقیقا یکماه پیش تولد بابا بود و من   نتونستم براش تولد بگیرم   امروز با یکماه تاخیر و   برای چندمین بار و همراه با ماهان جونی    تولدش را تبریک میگوییم.       گلم تولدت مبارک     من زنم اما گاهی کودک میشوم...  کودک دلبندِ تـــــــــــو...   همچنان به تو عشق خواهم ورزید پشتیبانت خواهم بود و تــــــــو مردِ مــــن تو پادشاه تمام این عاشقانه هایی  و من ملکه ی خوشبخت و عاشق... زیر نم نم دوستت دارم های من بمان شاه زاده ی رویاهای من...      مهدی عزیزم...    ...
5 اسفند 1391

ماه من

      ماه من، ماهانم آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد ! يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد کشيد ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت ، تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست ! ماه من،ماهانم تو مرا داري و من هر شب و روز ، آرزويم ، همه خوشبختي توست ! ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ... ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد...
5 اسفند 1391
1